بانو جان...
این را بدان،
تو که با وقار راه میروی...
باد که چادرت را پریشان میکند
و تو دست هایت را نذر مرتب کردنش می کنی...
خدا آن بالا قدح قدح غرور می فروشد به فرشتگانش...
که این بود بنده ای که گفتم سجده اش کنید...
اشرف مخلوقاتم را بنگرید که چه عاشقانه برایم بندگی میکند...
یه مامان بزرگ میلیونر دارم که اگه یموقع خدایی نکرده زبونم لال یکی از بچه هاش یچیزیش شد جای اینکه نگران حال بچه ش باشه با راننده شخصیش از شهر خارج میشه که نکنه یوقت بخوان ازش پول بگیرن
دیروز هرچی گشتم دنبال یه هدیه خوب واسه مامانم چیزی پیدا نشد که نشد منم یه پاکت پول گرفتم و اون هزینه ای که میخواستم بکنم رو توی پاکت گذاشتم که بهش بدم...
صبح به مامان میگم بالاخره یه بار هم که شده من از مادر جان شما متشکر شدم میگه واسه چی گفتم واسه اینکه امروز ترو ب دنیا اورده که که مامان من بشی
گفت عههه تولدمهههه
اون لحظه گریه م گرفت و دستشو بوسیدم
بوسیدن داره دست مادری که یازده ساله بدون سایه ی همسر سه تا بچه تربیت کرده که دوتاش معلم شدن و منم ان شالله دکترش میشم
بوسیدن داره دست زنی که بچه هاش رو از فرش به عرش رسوند
بوسیدن داره دست مادری که چن روز پیش تولد دخترشو یادش بود ولی امروز تولد خودشو فراموش کرده بود چون تو فکر یه لقمه نون حلال بود که بتونه اخر هفته قسط هاشو بده
مامان نسرین من
بی شک تو خدای من روی زمینی...
بهشت زیر پاهای تو نیست!تو خود خود بهشتی...
خوب بودن من فقط یک درصد از مهربونی هایی که تو بهم کردی رو جبران میکنه...
کلمات من توی توصیف کردن تو کم میارن
تو شیر مردی بودی در قالب زن...
من این حجب و حیا رو از کی غیر از تو میتونستم یاد بگیرم؟
کی میتونست به من یاد بده توی سختی های زندگی مثل کوه استوار باشم؟
خدا برای ما شما رو حفظ کنه بهترین مامان دنیا
بی شک از تمام ادم های دورم سرتر..خاص تر و پاک تری...
تولدت مبارک ابرقهرمان زندگی من
با تمام وجود دوستت دارم...
مرسی که هستی
امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟
بهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری؟
گفت: آره ! خیلی دوسش دارم
گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟
گفت: آره!
گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟
گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله
گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد
گفت: چرا؟
براش یه مثال زدم:
گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟
بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله…
دیدم حالتش عوض شده
بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟
گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه
گفتم: پس حجابت….
اشک تو چشاش جمع شده بود
روسری اش رو کشید جلو
با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره
از فردا دیدم با چادر اومده
گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!
خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره
می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه.
آجرکم الله یا صاحب الزمان
بسم الله
حسین من...بیا و این دل شکسته را بخر....
بازم همه دارن میرن من جا موندم...یه نگاه به صفحه ی گوشیم...عکس حرم بدجور هواییم میکنه...
دیدن عکسای بارون توی بین الحرمین از استوری همسر شهید روزی طلب....
و باز هم اشک و اشک و اشک....
حسین من مسافر جا مانده را با خود ببر...
از وقتی که ب خودم اومدم و تو رو شناختم فقط دوست داشتم بیام...بیام پابوست اقا...
مامانم میگه اقا مسافراش ر. میطلبه...تو بگو اقا...از من چی دیدی که نمی طلبی؟
چقد شبا با روضه هات با گریه خواب برم؟
تا کی اسمت که میاد بزنم زیر گریه....
یه حالیم...مثل کسایی که یه مسافر غریب دارن و دنبالش میگردن...دلشون میخواد ببیننش...
ولی منتظر یه نامه ن...اقا میشه نامه ی دعوت منو برام بفرستی؟
به چادر مادرت که حافظشم دیگه طاقت ندارم...
شدم مثل بچه ای که زیر نور افتاب داره میسوزه چن وقته غذا نخورده و دوستاش جلوش بستنی میخورن....
دلم یجوریه ولی پر از صبوریه....
باز هم اشکام....
با هق هق هام اجازه ی تایپ کردن بهم نمیدن...
اقا اشک یتیم دیدن داره؟بطلب دیگه...
ترسم بمیرم و حرمت را ندیده باشم...
دلم شکسته..نمیدونم چی نوشتم اصن..
اللهم الرزقنا کربلا
من همان خسته ی بی حوصله ی غم زده ام
ادم بد قلقی که رگ خوابش حرم است
سلام
امروز بیست و ششمین روز پاییز بود و روز تولد من و همچنین متاسفانه سالگرد فوت بابا محمدم
بدی قسمت این بود که عشقم پیشم نبود و خوبیش این ک یه تولد متفاوت داشتم...
شاید تمام این تغییرات با ورود سپیده زن داداشم به خونودامون ایجاد شده
ولی خب مهم حال خوبمه که بخاطر عزیزترینمه بخاطر وجودش توی زندگیم
هرچی که بود امروز هم گذشت و من یه سال بزرگتر شدم
نمیدونم وارد عرصه ی جوونی شدن چه جوری خواهد بود ولی امیدوارم که خوب باشه برام
راستی یادم رفت
خدا هم کادو م رو بهم داد
ازش خواسته بودم بعد از دو سال خشکسالی روز تولدم بهم بارون هدیه بده...
بارون قشنگی بود...خدایا شکرت...ممنونتم
راستش یکم حال جسمیم خوب نیست ترجیح میدم بیشتر ننویسم
این حس و حال های خوب رو واسه همتون ارزومندم
امیدوارم سال اینده تولدم...............باشه حالا
شب خوش
وصد البته نام پروردگار بهترین شروع برای برای همه چیز است
امروز خیلی بی حوصله با سردرد شدید فک کردم که یه وبلاگ داشته باشم ک بتونم متن های خودم و خیلی از متن هایی که خوشم میاد ازشون رو توش بذارم
و این شروعی بود برای
بیان رژه ی کلمات مغزم
قطعا نمیتونم خیلی براش وقت بذارم